باران در کویر
امشب در کنار سکوت ستاره ها در نگاه پر تلاطم ماه همراه با اشک دلتنگی ماه
من هم باریدم .. نه غصه ها و دلتنگی ها که آرزوهایم را ...
آرزوهایم را با صدای بغض ابرها با نهیب گوشخراش رعد کوه ها
از چشمانم سرازیر کردم بر دشت تفتیده ی دلم بر کویر وجودم ..
اشک های شور من کویر را رنجاند و نمک دلتنگی هایم زخم دلش را چنگ زد ...
آرزوهایم را در بارش چشمانم سپردم به دنج ترین جای قلبم مدفونش کردم در زیر
خروارها احساس و بر آن قفلی زدم از دلتنگی ..
اشک ها را زنگ دربش قرا دادم تا هرگز بعد از این از نهانخانه ی جانم بیرون نیایند
به تحقیر شدنشان تحقیر شدم و به شکسته شدنشان شکستم و اشک ریختم ..
دیگر نمی خواهم در آیینه ی هزار تکه ی قلبم جولان فریاد بدهند و
انعکاس ناله هایشان کبوتر دلم را فراری دهد ..
بعد از این تظاهر می کنم به فراموشیشان تا دیگر دلم برای بودنشان تنگ نشود
می پذیرم که نباید وجود داشته باشند ... به اجبار باور می کنم که نباید دوست
داشتن را دوست داشت ... نباید به نور شمع دل بست ... می پذیرم که سوختن دل ،
سرنوشت بالهای پروانه است و از هجر گل نالیدن تقدیر بلبل ..
دیگر برای بدست آوردنشان زمین بایر را شخم نمی زنم و
بذر امید در وجودم نمی کارم .. وانمود می کنم که بی خیال شده ام ...که درد را
فراموش کرده هجر را نمی دانم ... تا بعد از این چشمها کنجکاو حالم نباشند و سر
ها نخواهند از رازم سر در بیاورند ... ولی خودم می دانم بغض نهان دلم ...
هر شب بی صدا به سراغشان می روم ... قفل زنگ زده اش را به زلال دیده می
گشایم و بی صدا در لبخندی از اشک زمزمه می کنم برایشان دلتنگی هایم را ..
تا صبحگاهان به پایشان اشک جان می ریزم و به
بر آمدن سپیده باز در صندوقچه ی قلب نهانشان می کنم تا
دیگر دستی به آنها نرسد و دیگر زخمی از بی مهری بر پیکرشان وارد نشود و
صدای فریادشان را هیچ کس نفهمد جز قلب خسته ی خودم و
باز سپیده دمان گلبرگها را با شبنم چشمانم می شویم
تا رهگذر دشت کویر امید به زنده بودن را در
سینه ی سوخته ی کویر یاد آور لبهای تشنه ی خود کند ...
Design By : RoozGozar.com |